گزارش خطا در معنی کلمه 'infrequent'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: نادر

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: كم‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: كمیاب‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be | become ADV. very | comparatively, fairly, rather, relatively Disturbances are relatively infrequent in British prisons.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :