گزارش خطا در معنی کلمه 'inhibited'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 برق و الکترونیک:: مهار شده

واژگان شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, feel | become ADV. very | rather, slightly | emotionally PREP. about He was rather inhibited about discussing politics. | by She felt very inhibited by her own lack of experience. | from No one should feel inhibited from taking part in the show.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :