گزارش خطا در معنی کلمه 'insignificant'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: بی اهمیت

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: ناچیز

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: بی ارزش

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: کم ارزش

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS appear, be, feel, look, seem He made her feel insignificant. | become | remain | consider sth an event that was considered insignificant ADV. very | completely, quite | almost | comparatively, fairly, rather, relatively | apparently, seemingly | statistically These results are statistically insignificant. | socially

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :