گزارش خطا در معنی کلمه 'jelly'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: لرزانك‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: دلمه‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: ماده‌ لزج‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: جسم‌ ژلاتینی‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun VERB + JELLY eat, have | make Shall I make a jelly for pudding? JELLY + VERB set Put the jelly in the fridge to set. | wobble PREP. in ~ fruit in jellyFOOD

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: noun jam: Jelly is often used on toast.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :