گزارش خطا در معنی کلمه 'attached'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: علاقمند

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: ضمیمه‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: پیوسته‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: وابسته‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: مربوط‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: ضمیمه

شبکه مترجمین ایران

7 عمومی:: دلبسته‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. full of affection VERBS be | become, grow We've grown very attached to this village and wouldn't want to move. | remain ADV. deeply, strongly, very | increasingly | quite | emotionally, personally PREP. to Mr Wells is obviously quite attached to you. joined to sth VERBS be | remain, stay ADV. firmly, securely Make sure all the wires remain firmly attached. | loosely | directly | permanently | physically PREP. to The ball was attached to a length of thin chain.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :