گزارش خطا در معنی کلمه 'major'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: متخصص‌ شدن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: مهاد

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: بزرگ‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: عمده‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: ط‌ویل‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: مهم

شبکه مترجمین ایران

7 عمومی:: اكبر

شبکه مترجمین ایران

8 عمومی:: كبیر

شبکه مترجمین ایران

9 عمومی:: سرگرد

شبکه مترجمین ایران

10 عمومی:: بیشتر

شبکه مترجمین ایران

11 عمومی:: بزرگتر

شبکه مترجمین ایران

12 عمومی:: اعظ‌م‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun military rank: My father was a Major in the army. adj. vital: We have made a major discovery. verb studied: He majored in chemistry at college. noun field: Her major is mathematics.

Simple Definitions

2 general::   nounRANK

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :