گزارش خطا در معنی کلمه 'margarine'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: كره‌تقلیدی‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

2 عمومی:: بدل‌ كره‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   noun ADJ. hard | soft | low-fat, polyunsaturated a tub of low-fat margarine | sunflower, vegetable QUANT. tub VERB + MARGARINE put on, spread (sth with) She put some margarine on her roll. Spread some margarine on the toast, please. | heat, melt, soften | beat (in), cream, mix, rub in Cream the margarine and sugar together. Rub the margarine into the flour.FOOD

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :