گزارش خطا در معنی کلمه 'mayor'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: شهردار

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. local | deputy | lord In 1662?3 he served as Lord Mayor of London. | right-wing, socialist, etc. VERB + MAYOR run for running for mayor of Bogota | elect (sb), elect sb as | serve as PREP. ~ of the mayor of Southampton

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: noun city leader: She was the mayor of the city.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :