گزارش خطا در معنی کلمه 'missionary'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: مبلغ‌ مذهبی‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: وابسته‌ به‌ هیئت‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: وابسته‌ به‌ مبلغین‌

شبکه مترجمین ایران

4 تاریخ:: میسیونری

واژگان شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun mission starter: He was a missionary in China in 1931.

Simple Definitions

2 general::   noun ADJ. foreign | pioneer | evangelical, medical | Baptist, Catholic, Christian, Jesuit, Protestant VERB + MISSIONARY work as | send (sb as) sending clergy as missionaries to Latin America | pray for MISSIONARY + NOUN work | zeal He argued the case for reorganization with missionary zeal. PREP. as a ~ He spent 15 years as a missionary in Africa.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :