گزارش خطا در معنی کلمه 'moist'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: نمدار

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: تر

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: گریان‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: پر از اب‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: مرط‌وب‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: نمناك‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, feel, look Her skin felt moist and feverish. | become, grow Beth's dark eyes grew moist as she kissed her son. | remain | keep sth Keep the atmosphere in your greenhouse slightly moist throughout the spring. ADV. very | reasonably, slightly PREP. with His fingers were becoming moist with sweat.

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: verb damp: The floor was still moist.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :