گزارش خطا در معنی کلمه 'morsel'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: لقمه‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: مقدار كم‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: یك‌ لقمه‌ غذا

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: لقمه‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: تكه‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. choice, juicy, tasty (often figurative) a juicy morsel of gossip | tiny VERB + MORSEL eat I couldn't eat another morsel. PREP. ~ of a few tiny morsels of bread

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :