گزارش خطا در معنی کلمه 'mumble'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: زیر لب‌ سخن‌ گفتن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: من‌ من‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb speak indistinctly: I could not understand him when he mumbled.

Simple Definitions

2 general::   verb ADV. incoherently | drowsily, sleepily PREP. about I couldn't understand what he was mumbling about. | into She mumbled something into her pillow. | to George mumbled incoherently to himself.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :