گزارش خطا در معنی کلمه 'obligatory'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: الزامی‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: (حق) لازم‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: الزام‌ اور

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: واجب‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: فرضی‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be | become | remain | make sth The college authorities have now made these classes obligatory. ADV. almost, practically | legally PREP. for It is obligatory for vets to be registered.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :