گزارش خطا در معنی کلمه 'occupied'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: اشغال‌شده‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

2 عمومی:: مشغول‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

3 عمومی:: مسكون‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

4 عمومی:: تصرف‌ شده‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

5 عمومی:: دست‌بكار

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   adj. being used by sb VERBS be ADV. densely the most densely occupied areas of the country | entirely The sofa was entirely occupied by two large cats. | permanently | illegally busy VERBS be | become | keep sb We need something to keep the children occupied. ADV. fully | chiefly, mainly | busily | happily PREP. in You will be mainly occupied in checking sales records. | with She was happily occupied with reading.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :