گزارش خطا در معنی کلمه 'outfit'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: ساز وبرگ‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: همسفر

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: گروه‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: لباس (یک دست لباس برای موقعیتی خاص)

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: لباس

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: بنه‌ سفر

شبکه مترجمین ایران

7 عمومی:: تجهیز

شبکه مترجمین ایران

8 عمومی:: توشه‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun company: I served in a military outfit. noun clothes: She wore a strange outfit to dinner. noun group: That outfit had some strange habits. verb provide needed items: We must outfit her for the journey.

Simple Definitions

2 general::   noun set of clothes worn together ADJ. complete | new | summer, winter | interview, party, wedding, etc. | clown, cowboy, etc. PREP. in a/the ~ He looked very smart in his new outfit. organization/company, etc. ADJ. large | small | professional | cowboy, dodgy | computer, publishing, etc.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :