گزارش خطا در معنی کلمه 'oversee'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: سرپرستی‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: سركشی‌ كردن‌ به‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: مباشرت‌ كردن‌ بر

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   verb ADV. directly | personally He personally oversaw the design of all the rooms. VERB + OVERSEE be appointed to, be created to, be set up to A committee has been appointed to oversee the work. PHRASES be responsible for overseeing sth the committee that is responsible for overseeing the day-to-day implementation of this policy

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :