گزارش خطا در معنی کلمه 'pastry'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: شیرینی‌ پزی‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: كماج‌ وكلوچه‌ ومانند انها

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: شیرینی‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. crisp, light Bake until the pastry is crisp and golden. | soggy | golden | ready-made | sweet | choux, filo, flaky, puff, shortcrust VERB + PASTRY make | cut, knead, roll out Cut the filo pastry into 10 cm strips. | line sth with Line the tin with the pastry. | brush Brush the pastry with a little water. | bake/wrap sth in prawns wrapped in filo pastry PASTRY + NOUN base, case, parcel | board, cutter | chef

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :