گزارش خطا در معنی کلمه 'pillow'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: بالش‌ وار قرار

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: بالش‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: بالین‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: پشتی‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: مخده‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: متكا

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun cushion: She put a pillow under his head.

Simple Definitions

2 general::   noun ADJ. feather | lumpy VERB + PILLOW fluff (up), plump up, pummel, punch She plumped up the pillows for her sick daughter. | fall/lie/sink back against/on He lay back on his pillows and closed his eyes. | be propped (up) on | bury your face/head in She buried her head in the pillow and wept. PILLOW + NOUN case, slip | fight

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :