گزارش خطا در معنی کلمه 'presidency'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: مقام‌ یا دوره‌ ریاست‌ جمهوری‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: ریاست‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: نظ‌ارت‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. directly-elected | executive, federal VERB + PRESIDENCY be nominated for, run for, stand for | be elected to | assume, take on/over | hold She held the presidency of the association for three years. PREP. into sb's ~ Three years into his presidency, he is more popular than ever. | under sb's ~ under the presidency of George W. Bush.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :