گزارش خطا در معنی کلمه 'radar'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: رادار

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun HF radio waves: Police use radar to catch speeders.

Simple Definitions

2 general::   noun ADJ. enemy, police VERB + RADAR be equipped with RADAR + NOUN operator | screen | beam, signal | equipment, scanner, station, system, transmitter PREP. by ~ navigating by radar | on ~ The submarine is impossible to detect on radar.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :