گزارش خطا در معنی کلمه 'rash'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: شتاب زده

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: بدموقع

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: عجول‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: بی‌ احتیاط‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: ناپخته

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: بی‌ پروا

شبکه مترجمین ایران

7 عمومی:: محل‌ خارش‌ یا تحریك‌

شبکه مترجمین ایران

8 عمومی:: عجولانه

شبکه مترجمین ایران

9 عمومی:: تند

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: adj. impulsive: It was a rash act on her part.

Simple Definitions

2 general::   noun ADJ. skin | itchy | allergic | heat, nappy, nettle VERB + RASH have | break out in, come out in When I'm stressed I break out in a rash. RASH + VERB appear, come out, spread The rash most commonly appears on the back. PREP. ~ on He's got a slight rash on his chest.

Oxford Collocations Dictionary

3 general:: adj. done in haste, with little thought: To us it was a rash decision. noun skin eruption: She developed a rash on her neck.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
لطفا صبر کنید
کد امنیتی بالا را وارد کنید :