گزارش خطا در معنی کلمه 'rationing'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 حسابداری و مالی:: سهیه‌بندی کوپنی

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. strict | bread, credit, food, fuel, petrol, etc. | wartime VERB + RATIONING have | bring in, introduce The government introduced meat rationing in May. | end RATIONING + VERB be in force, exist RATIONING + NOUN system PREP. ~ of Strict rationing of basic foodstuffs was still in force by the end of the year.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :