گزارش خطا در معنی کلمه 'regular'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: باقاعده‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: منظم

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: منظ‌م‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: معین‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: عادی‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: مقرر

شبکه مترجمین ایران

7 عمومی:: با قاعده‌

شبکه مترجمین ایران

8 عمومی:: مرتب‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. frequent VERBS be, seem | become ADV. very | fairly, quite at fairly regular intervals following a pattern VERBS be ADV. highly, very highly regular patterns | perfectly Her face was perfectly regular. | fairly

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: adj. normal: We ate our regular meal. adj. even: The engine had a regular hum. adj. perfect: He was a regular villain. adj. nice: He was a regular guy.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :