گزارش خطا در معنی کلمه 'rigid'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: نرم‌ نشو

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: سفت‌ و محكم‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: جدی‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: سخت‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: جامد

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: صلب‌

شبکه مترجمین ایران

7 :: صلب

واژگان شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. not able/willing to change VERBS appear, be, seem | become, grow He grew even more rigid and uncompromising as he got older. ADV. extremely, very | entirely An entirely rigid system is impractical. | excessively | fairly, rather, relatively We operate within fairly rigid parameters. stiff VERBS be, feel, lie, look, stand She feigned sleep, lying rigid in bed. | become, go | remain ADV. very | absolutely, completely, quite | almost PREP. with He went absolutely rigid with shock.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :