گزارش خطا در معنی کلمه 'settled'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: مقیم‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

2 عمومی:: صاف‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

3 عمومی:: اباد

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

4 عمومی:: ارام‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

5 عمومی:: جایگیر

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

6 عمومی:: مستقر

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

7 عمومی:: ثابت‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

8 عمومی:: جمعیت‌ار

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   adj. VERBS be, feel, seem | get ADV. very | fairly, quite She seems fairly settled in her new job already. | comfortably, happily He is happily settled with third wife Gladys and their two children.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :