گزارش خطا در معنی کلمه 'ski'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: اسكی‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: اسكی‌ بازی‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun snow sport tool: He had a new pair of skis. verb snow sport: She can ski very well.

Simple Definitions

2 general::   noun QUANT. pair VERB + SKI put on | remove, take off SKI + NOUN pole | boot, jacket, mask, pants, suit | instructor, lesson | area, run, slope | lift | jump | resort PREP. on ~s The children go to school on skis.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :