گزارش خطا در معنی کلمه 'slab'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 هنر:: قطعه

واژگان شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: ورقه‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: قط‌عه‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: لوحه‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: تكه‌

شبکه مترجمین ایران

6 عمومی:: غلیظ‌

شبکه مترجمین ایران

7 عمومی:: باریكه‌

شبکه مترجمین ایران

8 عمومی:: تخته‌ سنگ‌

شبکه مترجمین ایران

9 :: دال

واژگان شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. great, huge, large They were unloading great slabs of rock. | thick | paving | mortuary PREP. on a/the ~ corpses laid out on cold mortuary slabs | ~ of a slab of butter/chocolate/concrete/meat

Oxford Collocations Dictionary

2 general:: noun broad, flat piece: Nothing was left but a slab of cheese.

Simple Definitions

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :