گزارش خطا در معنی کلمه 'stagger'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: یله‌ رفتن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: لنگیدن‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: بتناوب‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: تلوتلو خوردن‌

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: گیج‌ خوردن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb swayed: He staggered and then fell.

Simple Definitions

2 general::   verb ADV. almost | a little, slightly | blindly She staggered blindly off into the darkness. | about, around, away, back, backwards, forward, off, out PREP. from, into, out of, through, towards, under, etc. He was staggering under the weight of the sack. PHRASES stagger to your feet She staggered to her feet and tottered unsteadily across the room.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :