گزارش خطا در معنی کلمه 'stale'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: (م‌م‌) كهنه‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: پر زور وكهنه‌ (مثل‌ ابجو)

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: مانده‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: بیات‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: adj. musty: We had only stale bread to eat.

Simple Definitions

2 general::   adj. VERBS be, look, smell, taste The room smelled musty and stale. | become, go, turn This bread's going stale. ADV. extremely, very | a bit, a little, rather, slightly PREP. with The atmosphere was stale with cigarette smoke.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :