گزارش خطا در معنی کلمه 'sticky'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: چسبناك‌ كردن‌

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: سخت‌

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: چسبنده‌

شبکه مترجمین ایران

4 عمومی:: دشوار

شبکه مترجمین ایران

5 عمومی:: چسبناك‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   adj. VERBS be, feel | become, go ADV. horribly, really, very covered in a horribly sticky mess | all The rubber's gone all sticky. | a bit, rather, slightly The paint was still slightly sticky. PREP. with His hair was sticky with blood.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :