گزارش خطا در معنی کلمه 'stranded'

برای اصلاح خطاهایی که در معانی است، کافی است بر روی آیکن کلیک کنید. برای وارد کردن معانی جدید در انتها صفحه در قسمت 'معانی جدید' معانی خود را وارد کرده و بر روی دکمه 'ارسال' کلیک کنید .

فارسی

1 عمومی:: بگل‌ نشسته‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

2 عمومی:: لنگ‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

3 عمومی:: معط‌ل‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی

english

1 general::   adj. VERBS be | become, end up, find yourself, get We ended up stranded in Paris with no money. Some people found themselves stranded in the lifts as the power failed yet again. We got stranded in the city centre after we missed the last bus home. | leave sb Thousands of air travellers were left stranded by the strike.

Oxford Collocations Dictionary

معانی جدید
نام و نام خانوادگی :
پست الکترونیک :
کد امنیتی بالا را وارد کنید :