to cast oneself down

to kɑst wʌnsɛlf da͡ʊn


فارسی

1 عمومی:: بخاك‌افتادن‌، زمین‌بوسیدن‌، روبزمین‌مالیدن‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code