to watch one's time

to wɑt͡ʃ wɑnz ta͡im


فارسی

1 عمومی:: گوش‌ بزنگ‌ بودن‌، منتظ‌رموقع‌مناسب‌ شدن‌

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code