to work off

to wɜɹk ɔf


فارسی

1 عمومی:: اب‌ كردن‌، مصرف‌ كردن‌، بفروش‌ رساندن‌، خالی‌كردن‌، دست‌كش

لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code