داستان آبیدیک

blister

blɪstəɹ


فارسی

1 عمومی:: دانه زدن، ابله‌، تاول‌، تاول‌ زدن‌، آبله کردن، آبله گرفتن، تاول زده کردن، طاول زدن، آبله، آبدانک دار کردن، آبدانک، طاول

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun water bubble on skin: The hike caused my foot to have a blister.

Simple Definitions

2 general::   verb ADV. badly Her feet were badly blistered.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code