دیکشنری
fragmentary
fɹægməntɛɹi
فارسی
1
عمومی
::
جزء جزء، شكسته، (fragmental=) پاره پاره، ریز شده
شبکه مترجمین ایران
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
FRACTURE FAILURE
FRACTURE PLANE
FRACTURE SPRINGS
FRACTURED RESERVOIRS
FRACTUREDNPELVIS
FRAE
FRAENUM
FRAGILE
FRAGILE WATERMARKING
FRAGILITY
FRAGILITY FUNCTION
FRAGILIZING
FRAGMENT
FRAGMENTAL
FRAGMENTARILY
FRAGMENTARY
FRAGMENTARY BURIAL
FRAGMENTATE
FRAGMENTATION
FRAGMENTED INTERNET
FRAGMENTIZE
FRAGRANCE
FRAGRANCE NAME
FRAGRANCE TYPE
FRAGRANT
FRAIDY CAT
FRAIL
FRAIL ELDERLY SYNDROME
FRAILLY
FRAILTY
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید