دیکشنری
داستان آبیدیک
infrequently
ɪnfɹikwəntli
فارسی
1
عمومی
::
بندرت، كمتر، گاهگاهی، كم، ندره
لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
INFRARED BEAM DETECTOR
INFRARED DETECTOR
INFRARED LIGHT SOURCE
INFRARED TELESCOPE
INFRARENAL
INFRASCAPULAR
INFRASONIC
INFRASTERNAL
INFRASTRUCTURE
INFRASTRUCTURE AS A SERVICE
INFRASTRUCTURE COSTS
INFRATEMPORAL
INFREQUENCY
INFREQUENT
INFREQUENT IN OCCURRENCE
INFREQUENTLY
INFRINGE
INFRINGE ON
INFRINGEMENT
INFRINGEMENT ON OTHE
INFRINGER
INFRIOR CONCHA
INFRUCTUOUS
INFRUGAL
INFUNDIBULAR
INFUNDIBULATE
INFUNDIBULIFORM
INFUNDIBULIFORM OF T
INFUNDIBULUM
INFURIATE
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید