2
novel and story::
Pious, hermit
زاهد زن و فرزند نداشت و هرروز شاگردش یک سبد غذا میآورد.
زاهد درمانده شده بود، حیلههای بسیاری به کار بست و سبدها را از سقف آویزان کرد.
وقتی شام خوردن آنها به پایان رسید، زاهد پرسید:" از کجا میآیی و به کجا میخواهی بروی؟"
زاهد در میان سخنان او هر ساعت دستهایش را به هم میزد تا موشها را فراری دهد.
مرا مسخره میکنی؟" زاهد عذرخواهی کرد، گفت:" دست زدن من برای فراری دادن موشهاست که به خانهی من آمدند.
واژگان شبکه مترجمین ایران