دیکشنری
داستان آبیدیک
Instal
ɪnstəl
فارسی
1
عمومی
::
(install) كار گذاشتن، نصب كردن، منصوب نمودن
شبکه مترجمین ایران
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
INSPIRE IN
INSPIRE WITH
INSPIRED
INSPIRED BOOKS
INSPIRED BY ARTICLE
INSPIRING
INSPIRIT
INSPIRITING
INSPISSATE
INSPISSATED JUICE
INSPISSATION
INSTABILITY
INSTABILITY BEHAVIOUR
INSTABLE
INSTAFOLLOWERS
INSTAL
INSTALL
INSTALL AS
INSTALL BASE
INSTALL IN
INSTALLATION
INSTALLATION ART
INSTALLATION AUDIT
INSTALLATION COSTS
INSTALLATION DATE
INSTALLATION FEE
INSTALLATION OF AN E
INSTALLATION QUALIFICATION
INSTALLATION REGULATIONS
INSTALLATION TIME
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید