داستان آبیدیک

alternate

ɔltəɹnət


فارسی

1 عمومی:: متناوب‌ كردن‌، متناوب‌ بودن‌، یك‌ درمیان‌ امدن‌، بنوبت‌ انجام‌ دادن‌، متناوب‌، (هن) متبادل‌، عوض‌ و بدل‌، یك‌ درمیان‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb to do or execute by turns: Both of you must alternate driving. adj. substitute: He was an alternate delegate.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code