داستان آبیدیک

barrow

bæɹo


فارسی

1 عمومی:: پشته‌، خاك‌ كش‌، چرخ‌ دوره‌ گردها، چرخ‌ دستی‌، زنبه‌، گورتل، چرخ دستی، خاک کش

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun a cart with one wheel with handles at one end: Americans usually use wheelbarrow instead of barrow. noun castrated pig: We cooked and ate the barrow for the holidays. noun mound of dirt or stones over a grave: The barrow marked the burial site.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code