داستان آبیدیک

bladder

blædəɹ


فارسی

1 عمومی:: بادكنك‌، آبدان، پیشابدان‌، شاشدان، كمیزدان‌، كیسه‌، کمیزدان، ابدان‌، بادکنک، مثانه‌، پیشابدان

شبکه مترجمین ایران

english

1 general::   noun ADJ. full | irritable, weak VERB + BLADDER empty BLADDER + NOUN control | cancer, infection, problem He died of bladder cancer.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code