داستان آبیدیک

bleeding

blidɪŋ


فارسی

1 عمران:: آب افتادگی

شبکه مترجمین ایران

2 عمومی:: فصد، خون گیری، خونریزی، خونریزش

شبکه مترجمین ایران

3 عمومی:: noun ADJ. heavy, massive | uncontrollable | internal VERB + BLEEDING have, suffer from | cause | control, staunch, stem, stop PREP. ~ from Some drugs can cause bleeding from the small intestine.

Oxford Collocations Dictionary


معنی‌های پیشنهادی کاربران

Vahedeh 30 خرداد 1401
Smile breathe and go slowly thich Nhat Hanh
1    0
« 1 » 
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code