1 عمومی:: عنان کردن، قید، عنان، دهنه کردن، عنان، پالهنگ، دهه كردن، افسار، دسته جلو، دهنه زدن، (مج) جلوگیری كردن از
شبکه مترجمین ایران
1 general:: noun harness: He put a bridle on the horse. verb control: Try to bridle your anger.
Simple Definitions