دیکشنری
داستان آبیدیک
cinch
sɪnt͡ʃ
فارسی
1
عمومی
::
كاری كه با سهولت انجام شود، محکم بستن، تنگ یا كمربند(به اسب)
شبکه مترجمین ایران
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
CIGARETTE PACK
CIGARTTE STUB
CILIA
CILIARY
CILIATA
CILIATE
CILIATED
CILICE
CILIOLATE
CILIOLATED
CILIOPHORA
CILIUM
CIMEX
CIMMERIAN
CINAMIC ACID
CINCH
CINCHONA
CINCHONISM
CINCTURE
CINDER
CINDER CONE
CINDERY
CINDITION CODE
CINEMA
CINEMATIC
CINEMATOGRAPH
CINEMATOGRAPHER
CINEMATOGRAPHY
CINERARIA
CINERARIUM
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید