داستان آبیدیک

clamor

klæməɹ


فارسی

1 عمومی:: بجوش وخروش آمدن، مصرانه‌، غوغا، مصرانه تقاضا کردن، سروصدا راه انداختن، سروصدا، (clamour=) بانگ‌، غریو کشیدن، غریو كشیدن‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb insistent demand: She clamored for justice. noun commotion: At once there was a loud clamor.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code