داستان آبیدیک

fetter

fɛtəɹ


فارسی

1 عمومی:: بخو، مانع‌، در، (مج) قید، زنجیر، مقید كردن‌، پابند

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: verb to shackle feet: We shall fetter the horses at night. verb restrain, hamper: We need to fetter her enthusiasm.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code