داستان آبیدیک

gorge

gɔɹd͡ʒ


فارسی

1 عمومی:: گلو، گدار، پر، گلوگاه‌، ابكند، حلق‌، دره‌ تنگ‌، شكم‌

شبکه مترجمین ایران

english

1 general:: noun deep narrow passage: We saw the three gorges from the boat. verb stuffed, eat as gluttons: They gorged themselves on our food.

Simple Definitions


معنی‌های پیشنهادی کاربران

نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
Captcha Code