دیکشنری
insufflation
ɪnsəfle͡iʃən
فارسی
1
عمومی
::
فوت)كردن(، دمیدن، داخلكردنگازیا بخاردر گودالیاز
لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
INSTRUMENTS OF PERCU
INSUBJECTION
INSUBMISSION
INSUBORDINATE
INSUBORDINATION
INSUBSTANTIAL
INSUBSTATIALITY
INSUFFERABLE
INSUFFERABLY
INSUFFICIENCE
INSUFFICIENCY
INSUFFICIENT
INSUFFICIENT AI ENHANCEMENT POINTS
INSUFFICIENTLY
INSUFFLATE
INSUFFLATION
INSULANT
INSULAR
INSULARISM
INSULARITY
INSULATE
INSULATE AGAINST INSULATE FROM
INSULATED
INSULATED WIRE
INSULATING MATERIAL
INSULATION
INSULATOR
INSULIN
INSULIN GROWTH FACTOR
INSULIN LIKE GROWTH FACTOR
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید