دیکشنری
داستان آبیدیک
insunk
ɪnsʌŋk
فارسی
1
عمومی
::
فرورفته، گود افتاده، تو رفته
لغت نامه استاندارد انگلیسی به فارسی
ترجمه مقالات انگلیسی به فارسی
دارالترجمه
INSULATED WIRE
INSULATING MATERIAL
INSULATION
INSULATOR
INSULIN
INSULIN GROWTH FACTOR
INSULIN LIKE GROWTH FACTOR
INSULIN RECEPTOR
INSULIN RESISTANCE
INSULIN SIGNALING PATHWAY
INSULT
INSULT TO YOUR INTELLIGENCE
INSULTATION
INSULTING
INSULTINGLY
INSUNK
INSUPERABILITY
INSUPERABLE
INSUPERABLY
INSUPPORTABLE
INSUPPORTABLY
INSUPPRESIBLE
INSUPPRESSIBLE
INSUPRESSIVE
INSURABILITY
INSURABLE
INSURABLE INTEREST
INSURANCE
INSURANCE AGENT
INSURANCE CLAIM
معنیهای پیشنهادی کاربران
پرکردن نام برای ارسال نظر ضروری است
نام و نام خانوادگی
شماره تلفن همراه
متن معنی یا پیشنهاد شما
پاسخ به نظر و معنی پیشنهادی
نام و نام خانوادگی
پر کردن نام برای ارسال گزارش ضروری است.
شماره تلفن همراه (اختیاری)
نظر شما در مورد این معنی
متنی برای نظر وارد کنید.
عبارت داخل کار را وارد کنید